سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درد جدایی
پسره:برو دیگه نمیخوامت دیگه تمومه
دختر:عشقم من بدون تو بخدا میمیرم چرا نمیفهمی
پسر :دیگه ازت خسته شدم عشقت برام تکراری شده.
وتلفن قطع شددخترخیلی افسرده وناراحت میره تواتاقش
چشمش میوفته به مانیتور کامپیوترعکس عشقشومیبینه
اشک توچشاش حلقه میزنه آهنگ موردعلاقه ی
عشقشومیذاره وگوش میده دیگه اشکاش تاب نمیارن
ومیریزن دختراحساس میکردیه تیکه ای ازوجودشو ازدست
داده .اون شب دخترخوابش نبرد به پسرپیام داد :الان که این
که این پیامومیخونی جسمم باهات غریبه شده ولی دلم
هممممیشه دوست داره به امیدبیداری جسم ها خداحافظ
برای همیشه . به طرف پنجره ی بزرگ اتاقش میره ساعت
دقیقا 3:34بود که درسکوت وتاریکی خودش روازبالای
پنجره به پایین پرت کرد دختربرای همیشه توتنهایی
مرد. صبح مادردختر طبق عادت همیشگی به اتاق دخترش
رفت تابیدارش کنه امادختر روندید .تلفن همراه دخترکه
مدام وپیاپی زنگ میخوردتوجهش روجلب کرد به سمت
گوشی رفت پسرى مدام داشت تماس میگرفت. چشم
مادردختربه پیامی افتادکه همون پسر فرستاده
بود: عزیزم،عشقم،بخدا شوخی کردم من هنوزدوست دارم
مثل همیشه عاشقتم خواهش میکنم عشقم فقط یه فرصت
توروخدا ....اون پیام دقیقاساعت 3:35 ارسال شده بود ...
مادردختربه طرف پنجره ی اتاق رفت که کام?باز بود به
بیرون نگاه کرد وچیزی که میدید باورنمیکرد ... کلیپس
دختربه بندلباسى همسایه گیرکرده بود ....آره اون دختر
زنده بود... خخ  چرا اینجو نیگا میکنی نیشتو ببند ....شوخی





تاریخ : شنبه 93/4/14 | 9:54 عصر | نویسنده : melika | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.